کودکانه
کودکانه
دختر های چادری
نوشته شده در تاريخ جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, توسط دختر چادری |

دختر با نازبه خداگفت:

چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان جلوه گر نکنم؟

خدا گفت:زیبای من!تو را فقط برای خودم آفریدم

دخترک،پشت چشمی نازک کرد و گفت:خدا که بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم

*خدا چادر را به دخترک هدیه داد*

دخترک با بغض گفت:با این؟اینطور که محدودترم. اصلا می خواهی زندانی ام کنی؟ یعنی اسیر این چادر مشکی شوم ؟؟؟؟

خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...
هر چیز قیمتی را که در دسترس همه نمی گذارند.تو جواهری

دخترک با غم گفت:آخر...آخر،آنوقت دیگر کسی مرا دوست نخواهد داشت.
نه نگاهی به سمت من خواهد آمد و نه کسی به من توجه میکند

خدا عاشقانه جواب داد:من خریدار توام!منم که زود راضی می شوم و نامم سریع الرضاست.

آدمیانند و هزاران نوع سلیقه!هرطور که بپوشی و بیارایی،باز هم از تو راضی نمی شوند!
اصلا مگر تو فقیر نگاه مردمی؟آن نگاه ها مصدومت میکند

*دخترک آرزویش را به خدا گفته بود و می خواست چونان فرشته ای محبوب جلوه کند*

خدا با لطف جوابش را داد:دخترک قشنگ!
وقتی با عفاف و حجابت در میان گرگ ها قدم بر میداری،فرشته ای

دخترک،زبان دور دهان چرخانید و گفت:
مگر خودت زیبایی را دوست نداری؟اینطور ساده که نمی شود!
می خواهم جذاب تر شوم و خریدنی

«مدادشمعی سرخش را برداشت و دو لبه ی دهانش را قرمز کرد.
ماژیک مشکی به دست گرفت و دور چشم هایش کشید و بعد هم چون برف سپید جلوه می نمود.
آبشاری از گیسوانش را هدیه داد به نگاه ها،"مفت و رایگان
دخترک چون عروسکی در بازار دنیا،پشت ویترین خیابان خود را به نمایش که نه،به فروش گذاشت.

برچسبی روی هر نگاه دخترک به چشم می خورد:"حراج شد".حراج شد

و هرکس رد میشد میگفت:
آن چیز که حراج شود حتما ارزش و قیمتی نداردو و همگان ردشدند و هیچ کس نخریدش


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: